رویای درخت

اثر درخت: محمد عطایی محمدی

درختی که کاشتیم، و آنانی که از میان برداشتیم

یادداشتی بر یک عکس

سالهاست که محیط زیست، آثار مخرب انسان بر پیکر آن، و تلاش هایی در حفظ و حراست از آن، که در اکثر موارد به دلایل مختلف ناکام مانده اند، مورد توجه جوامع قرار گرفته است. در این میان، رسانه عکس به عنوان واسطی میان چشم متفکر و جستجوگر عکاس و مخاطب تشنه آگاهی، بیان کننده ردپای انسان بر تن خسته سیاره ای است که هنوز هم جایگزینی برای آن یافت نشده و اگر روند تخریب آن به شکل کنونی ادامه پیدا کند، بشر مکانی برای زیست نخواهد داشت.

درختان اما، نقش ریه های زمین را بر عهده دارند و اکسیژن را برای تنفس انسانی فراهم می‌کنند که کمر به قتل آنها بسته.

هنگام بازدید از سالن عکس های بخش محیط زیست نمایشگاه تصویر سال، با تصویری مواجه شدم که به تنهایی تصویری تمام نما از فاجعه ای است که انسان بر سر محیط زیست خود آورده، تصویری از فاجعه ای که در حال وقوع است، رد پای موجودی که برای به آرامش رسیدن در دل طبیعت، کمر به تخریب آن بسته.

ولی چه چیز باعث شد این عکس، به صورت بنری بزرگ، بر پیکر دیوار ورودی سالن تصاویر محیط زیستی خودنمایی کند؟ استفاده از نمای هوایی و احاطه بر کل منظره، وجود خودروهایی که متعلق به طبیعت گردان است، و رد لاستیک خودروها که به صورت کاملا اتفاقی شکل تنه درخت را بر زمینی که شاید زمانی پوشیده از درختان بوده حک کرده است.

ولی از نظر کادربندی، این عکس به دو بخش تقسیم شده، بخش فوقانی و بخش پایینی، هر یک از این دو بخش بیانگر داستانی در روایت فجایع در حال وقوع محیط زیستی است. قسمت فوقانی عکس، راوی نوع پوشش گیاهی منطقه است و احتمالا دروازه ورودی به یک جنگل. بخش پایینی تصویر اما بازگو کننده ردپای انسان است، انسانی که برای دست یافتن به آرامش، خود باعث حذف علت آن (طبیعت) شده است. زمین، زیر پای لاستیک ماشین هایی که به او قدرت رسیدن به مناطق دوردست را داده در حال له شدن است و تن آن مملو از زخم کاری زندگی صنعتی.

از نقطه نظری دیگر، این عکس تصویری نمادین از روزگاری است که تا چند سال دیگر به رویایی برای انسان تبدیل خواهد شد. درواقع اگر از من خواسته شود که نامی برای این عکس انتخاب کنم، رویای درخت، بهترین نام خواهد بود، و برازنده انسان نا سپاس از طبیعتی که نمی‌داند، یا فراموش کرده که موجودیت خود را مدیون آن است.

ولی این تنه درخت مجازی، ترسی را در دل خود پنهان دارد. ترسی از پیشروی شاخه های بی برگ و خاکی هشت پایی که بازوهای خود را دور گلوی درختان به جا مانده از گذشته این سرزمین حلقه کرده تا با خفه کردن و از میان برداشتن آنها، راه خود را هر چه بیشتر به سوی نابودی این سیاره هموار کند.

خودروها پیش خواهند رفت، درخت خیالی رشد خواهد کرد، و در نهایت به قله جنگلی که دیگر نخواهد بود خواهدرسید. انسان، سفره طبیعت گردی خود را بر تن رنجور زمین مرده پهن خواهد کرد، و در یک بزم دورهمی، از نمایی ابدی که سراینده داستان نابودی خویش است لذت خواهد برد.

ساده ببین و خطوط را دنبال کن

بیایید کمی راحت باشیم، ساده ببینیم. درواقع اصلا قرار نیست سخت و پیچیده ببینیم، چراکه سوژه زبان خودش را برای ارتباط با من پیدا کرده و به ساده ترین حالت و قوی ترین فرم، آن را به من تحمیل کرده است.

وسط هیاهو و ازدحام جمعیتی که برای شرکت در مراسم نماز گروهی عید فطر، به مسجد مقدس جمکران آمده اند به یک مادر و دختر میرسم، متوقف می‌شوم و نمی‌توانم آن همه نرمی و ساده گی خطوط منحنی را نادیده بگیرم. اینجا دیگر صحبت از زبان پیچیده ای نیست. سوژه به ساده ترین حالت ممکن در حال سخن گفتن با من عکاس است.

در واقع برای رسیدن به ساده ترین نگاه ممکن، باید رنگها را کنار بگذارم. فرم کار خودش را خوب بلد است، خطوط محیطی مادر و دختری که مشغول نیایش هستند را باید دنبال کنم، مثل همان نقاشی های جذاب دوران کودکی که باید نقاط را طبق شماره به یکدیگر وصل می‌کردیم تا شکل یک فیل، خرس یا میکی ماوس نمایان شود، و هیچ رنگی وجود نداشت و بازی خطوط بود که حس شادی را به کودک انتقال می‌داد.

رنگ، یکی از عناصر اصلی در سواد بصری است و انتقال دهنده اطلاعات به بیننده، ولی در این تصویر به خصوص، رنگ باید نادیده انگاشته شود تا طیف سیاه و سفید کار خودش را در راهنمایی چشم من انجام دهد.

چشم از سمت چپ کادر و جایی کمی پایین تر از چشم دختر وارد کادر می‌شود. خط تقریبا عمودی چادر که سمت چپ صورت دختر قرار دارد انرژی حرکتی خط منحنی را تأمین می‌کند تا چشم بیننده به ابرو برسد. ابرو هم کاملا فرمی منحنی و نرم دارد و در امتداد خود به ابروی چشم راست دختر می‌رسد. حالا نوبت تسبیح است که با خطوط منحنی خود، و با استفاده از خط منحنی سمت راست چادر، چشم را به سمت پایین هدایت کند تا جایی که دست مادر قرار دارد و خط مایلی که باعث حرکت سریع چشم به سمت پایین کادر می‌شود. و این حرکت مارپیچ به چشم کمک می‌کند تا در تمام فضای کادر عکس حرکت کند، و از سکون نگاه بیننده، جلوگیری می‌کند.

گل های چادر مادر که سمت راست کادر را پر کرده، نقش توازن سطوح خاکستری عکس را بر عهده دارند و اجازه نمی‌دهند که سطح خاکستری چادر دختر، چشم بیننده را بیش از آنکه نیاز است به سمت خود هدایت کنند. حالا در میان تمام این حرکات منحنی و مارپیچ، یک حس قوی نیایش آرام و خصوصی وجود دارد. انگار که خطوط منحنی تصویر و احساس درونی سوژه به کمک یکدیگر آمده اند تا مفهوم نیایش را به بیننده القا کنند.

در واقع، این خود سوژه است که به عکاس می‌گوید از چه لنزی استفاده کند تا هم بتواند با ایجاد فشردگی در پرسپکتیو تصویر حاصل از لنز تله ۱۳۵ میلیمتری، وی را از پس زمینه جدا کند و به نوعی نگاه او را تصاحب کند، و هم بتواند بدون ایجاد پرسپکتیو چند نقطه ای، خطوط منحنی و زیبایی حرکت مارپیچ را به رخ بکشد.

شاید بتوانم بگویم که نیمی از تصویر، تمام تصویر است و نیمه سمت راست تمام کننده نیمه دیگر. به زبان ساده تر، نه می‌شود مادر را از عکس حذف کرد، و نه میزان درست حضور او در تصویر، چشم بیننده را از دیدن زیبایی فرم مادرانه دختر محروم می‌کند.