چطور تخیل عکاس در عکس، نمود پیدا می‌کند؟

همیشه این سؤال را می‌شنویم، چطور می‌توانم تخیلاتم را در عکسهایم نشان بدهم؟

البته پاسخ این سؤال سخت نیست، اگر در حیطه عکاسی هنری درباره آن صحبت کنیم. ولی وقتی راجع به عکاسی مطبوعاتی یا مستند و مستند اجتماعی بحث می‌کنیم، جملات آشنایی وجود دارند. مانند اینکه، عکس مستند یا مستند اجتماعی نباید استیج یا صحنه سازی شده باشد. عکاسی مطبوعاتی مبتنی بر صداقت عکاس در بیان حقیقت دستکاری نشده است و نباید عکاس از ادیت بیشتر از ادیت تاریکخانه آنالوگ استفاده کند.

خوب، پس چطور می‌شود عکسی از یک واقعیت داشت که هم تفکر عکاسانه و هم تخیل عکاسانه در آن وجود داشته باشد، و هم اینکه عکاس سوژه خود را قضاوت نکرده باشد.

همه ما خوب آگاهیم که تفکر با قضاوت کاملا فرق دارد. عکاس باید درباره سوژه خود و همچنین در باره اینکه به چه صورت از سوژه پیش روی خود عکاسی کند، فکر کند. از تخیل و تجربیات زندگی زیسته خود استفاده کند و عکسی ثبت کند که مانند کتابی که با استفاده از لغاتی تکراری نگاشته می‌شود، متعلق به خود مؤلف کتاب باشد.

عکاس باید بداند دوربین عکاسی که در دستانش قرار گرفته است، خلق کننده تصویری است که در ذهن و بخش خلاقه مغزش به وجود آمده، و نه تولید کننده تصویر.

طراح و خیاط لباسی را تجسم کنید که برای یه شرکت تولید کننده انبوه لباس کار می‌کند، و هم زمان طراح و خیاطی را تصور کنید که لباس هایی که طراحی کرده و دوخته، تن مانکن های معروف و روی فرش قرمز، تحسین بازدیدکنندگان را باعث می‌شود. درواقع هر دو نفر یک شغل دارند و از یک متریال و ابزار واحد استفاده می‌کنند. هر دو از پارچه و چرخ خیاطی استفاده می‌کنند، ولی اولی، تولید کننده است و دومین، خالق.

در واقع فرد دوم خالق چیزیست که کاملا شخصی است و از درون او ابراز شده. درونی که شعوری جهانی را با خود دارد، حاصل زندگی زیسته او، عشق ورزیدن های او، و بسیار آموخته های او از بدو تولد تا زمان خلق آن لباس است، همانطور که خود او حاصل ناخودآگاه جهانی است که باعث حرکت به سمت جلو تمدن بشری شده.

حال برگردیم بر سر بحث اصلی. چطور تخیل در عکس نمود پیدا می‌کند؟

اگر فراموش نکنیم که دوربین عکاسی دیجیتال مانند کامپیوتر قدرتمندی است که به عکاس کمک می‌کند تصویر موجود در ذهن خودش را که حاصل تحلیل و بررسی دریافت های فرد از منظره پیش روی اوست، به تصویر بکشد. اگر باور داشته باشیم که انسان مغزی بسیار قدرتمند دارد و برای استفاده بیشتر از توانایی مغزش می‌تواند از ابزاری کمکی مانند دوربین عکاسی استفاده کند. می‌توانیم به راحتی به پاسخ سؤال بالا برسیم.

یادم است دوستی داشتم که روزی، داستانی از یک عکاس که برای خطوط راه آهن یکی از کشورها کار می‌کرد، برایمان تعریف کرد. قرار بود عکاس عکسی از ترن های ثابت در ایستگاه تهیه کند ولی باید زمانی آن کار را می‌کرد که هم روز باشد و هم اینکه هیچ انسانی در تصویر وجود نداشته باشد. آن عکاس پس از آنکه دوربین عکاسی را روی سه پایه گذاشت و کادر مورد نظرش را تنظیم کرد، از مردم خواست تا برای چهار دقیقه آینده به هیچ عنوان سر جای خود نباشند و راه بروند.

نتیجه عکسی شد که یک ایستگاه راه آهن خالی از انسان را نشان می‌داد. عکاس جادوگر نبود تا بتواند با اشاره چوب جادوگری، انسان ها را غیب کند. او خالق بود، تخیل داشت و قدرت ابزار در دستش را به خوبی می‌دانست.

به عکس بالا نگاهی کنیم. فردی وسط تصویر به یاد جان باختگان حادثه متروپل آبادان، در مسجدی در تهران نوحه سرایی می‌کند، و اطراف او احاطه شده با تصاویر محوی از انسان هایی که عزاداری می‌کنند. گویی ارواح درگذشتگان، در مجلس یادبود خود شرکت کرده اند و سینه می‌زنند. چشم من قادر نیست این تصویر را ببیند، ولی ذهن من می‌داند که ابزار در دست من می‌توانند به دلیل محدودیت هایی که دارند، در نور پایین و با استفاده از سرعت شاتر بالا به چنین تصویری برسند.

تخیل من، و احاطه بر ابزار، در نهایت در یک همکاری آگاهانه، به من کمک کرده اند تخیل عکاسانه شخصی خودم را در عکس نمود بدهم. ولی یک نکته را فراموش نکنید. وقتی یک کانسپت و مفهوم خاص را در تصویر به رخ می‌کشیم، هر فرد از افراد بشر دارای درونیاتی فردی و متفاوت از یکدیگر هستند. و در نهایت ممکن است چیزی غیر از آنچه در ذهن شما می‌گذرد از عکس خلق شده توسط شما برداشت کنند. ولی یادتان باشد، هر آنچه که دریافت کنند، حاصل تفکر شماست و اندیشه شما و هم اینکه باعث شده اید که بیننده حسی نسبت به عکس شما داشته باشد. یعنی کارتان را درست انجام داده اید، چون توانسته اید به احساسات بیننده راه پیدا کنید.