
Category: عکاسی مستند
چطور یک عکاس میتواند در عکاسی، دارای امضإ شخصی شود

AFPعکس از عطا کناره، خبرگزاری فرانسه
وقتی در موتور جستجوی گوگل, ایران را برای خواندن اخبار روز سرچ میکردم عکس بالا را دیدم. بی آنکه بخواهم فکر کنم یا عکس را باز کنم، با خودم گفتم این عکس از کارهای عطا کناره، عکاس آژانس خبری فرانسه AFP است.
برای اینکه ببینم تا چه حد درست حدس زدم روی عکس کلیک کردم و متوجه شدم کاملا درست تشخیص داده بودم و آن عکس یکی از آثار عطا کناره است.
با این مقدمه بد نیست ببینیم چطور یک عکاس به سطحی از کار و حرفه ای گری میرسد که کار او امضا او میشود و بدون نیاز به اینکه یک عکس را باز کنید یا زیرنویس آن را بخوانید متوجه میشوید عکاس آن تصویر چه کسی است؟
برای بررسی این موضوع کافیست تاریخ را تورق کنیم و به گذشته ای برویم که دوربینهای دیجیتال ساخته نشده بودند، یا حداقل به این سطح از پیشرفت در کیفیت و عمومیت نرسیده بودند. زمانیکه مجله ای مانند نشنال جئوگرافیک، هنوز ترجیح میداد عکس روی جلدش حاصل ثبت روی فیلم اسلاید باشد، نه دوربین دیجیتال.
چه چیزی به راستی باعث میشد تا یک عکاس، تصویری کاملا شخصی از واقعیت پیش روی خود ثبت کند؟ چه عاملی عکس را حامل تفکر عکاسانه میکرد؟
شاید باید چند خطی درباره مشکلی به نام دیجیتالیزم در عکاسی ایران بنویسم تا با آمادگی بیشتری وارد بحث امضإ عکاسانه شویم.

من بر این باورم که تکنولوژی دیجیتال وارد دوربین های عکاسی شد تا تمرکز عکاس بیش از پیش روی خلق اثر و تفکر در خلق آثارش قرار گیرد. پیش از آنکه دوربین های عکاسی دیجیتال پا بر عرصه ظهور بگذارند، فیلم عکاسی تنها امکانی بود که فرد میتوانست با استفاده از آن تصویری از منظره پیش روی خود ثبت کند. این فیلم ها قطعا دارای محدودیت های بسیاری بودند. مثلا شما امکان نداشتید بتوانید واحد حساسیت فیلم را (به غیر از مواردی که عکاسان، به اصطلاح حساسیت فیلم را Push یا pull میکردند) کم یا زیاد کنید.
البته کمی پیش از اختراع دوربین های عکاسی دیجیتال، شرکت ایستمن کداک، فیلم عکاسی ساخته بود که میتوانست اختلاف نورسنجی تا حدود پنج پله را تحمل کند و عکس ها تا حدودی اکسپوز نرمال داشته باشند.

در واقع اگر با فیلم عکاسی با حساسیت 100 ISO مشغول عکاسی بودید و بنا به هر دلیلی مجبور به ورود به منطقه ای کم نور میشدید، یا باید فیلم را از دوربین خارج میکردید، یا اینکه از فلاش عکاسی استفاده میکردید، که این موضوع باعث میشد تمام سایه-نیم سایه های زیبایی را که شما را ترغیب به ثبت یک عکس از منظره یا فردی خاص میکرد را به واسطه پرتاب نور فلاش از دست بدهید.

تصویر بالا با استفاده از فیلم عکاسی با حساسیت ۴۰۰ و پرتاب نور مستقیم فلاش ثبت شده

این تصویر با استفاده از دوربین عکاسی دیجیتال و با حساسیت ۱۶۰۰ و بدون نیاز به استفاده از فلاش عکاسی، ثبت شده
شما اگر عکاس هنری بودید، یا حتی در ژانر عکاسی مطبوعاتی فعالیت میکردید، باید میتوانستید تصویر نهایی را پیش از آنکه دکمه دکلانشور دوربین را فشار دهید، در ذهن خود ثبت کنید. باید چشم و ذهنی آنچنان خلاق و ورزیده و آشنا با زاویه دید لنزهای عکاسی همراهتان میداشتید که وقتی سوژه ای را میدیدید، در کسری از ثانیه تشخیص دهید فلان برش از واقعیت پیش رو را با چه لنزی و با چه فاصله کانونی؟ چه دیافراگمی؟ چه نوع نورخوانی از مناطق مختلف با ارزشهای متفاوت نوری؟ ثبت کنید، و پس از ثبت تصاویری که پیش از اکسپوز شدن فیلم عکاسی نگاتیو یا اسلاید، در حافظه عکاسانه شما نقش بسته بودند، نوبت به فرآیند هیجان انگیز ظهور فیلم میرسید و شما چشم به راه رشته فیلمی متشکل از ۱۲، ۲۴ یا ۳۶ فریم بودید تا دریابید چند درصد از تخیل شما، همانگونه که در بخش خلاقانه مغز خود داشتید، به حقیقت پیوسته و هر ثانیه که از فرآیند بیست دقیقه ای یا نیم ساعته ظهور فیلم شما میگذشت، آماده رویارویی با رویای مصور خود میشدید.
درواقع هر فریم از یک رشته فیلم ۱۲، ۲۴ یا ۳۶ فریمی عکاسی، تصویرگر رویاهای شما بود و مانند این بود که خوابی را به منصه ظهور رسانده باشید.
این فرآیند، یعنی نگاه، تفکر یا احساسات و جهانبینی خلاقانه عکاس که منجر به ثبت لحظه قطعی میشد، امری درونی بود و چون هیچ یک از افراد بشر دارای احساسات، تفکر، نگرش و جهانبینی یکسان و مشابه نیستند، یک عکس، متعلق به یک فرد بود. به بیان ساده تر، یک عکس رویایی شخصی بود که شبیه هیچ عکس دیگری در جهان نبود. مانند اثر انگشت فردی که همانند و نظیری در جهان ندارد.

عکاس نگاه میکرد، میاندیشید، از لغات موجود در کنجینه ذهن و فکر خود که برآمده از دیدن و تجربیات زندگی زیستهاش بود استفاده میکرد تا به فرمی جدید از یک نگارش برسد. مانند نویسنده ای که با استفاده از حروفی تکراری و لغاتی تکراری، ولی با چینشی نو و شخصی شده، اثری را خلق میکند که تنها و تنها متعلق به خود اوست.
این اثر منحصر به فرد و این اثر انگشت یکتای عکاسانه، همان امضإ شخصی عکاس است که بیننده را در راه رسیدن به نام عکاس یک عکس، از خوانش زیرنویس آن بی نیاز میکند.

دیجیتالیزم چه بر سر عکاس، عکس و عکاسی آورد؟

عکاس به لحظه ای میتواند حاصل فرآیند دیجیتالی دوربین عکاسی خود را ببیند، اگر به هر دلیلی، صفحه نمایش دوربین دیجیتال دچار مشکل شود، عکاس سردرگم و گیج، مانند کودکی میشود که در خیابانی عریض و طویل گم شده و دنبال مادرش میگردد تا او را به محل امن خانه برساند.
دوربین دیجیتال به جای آنکه وسیله ای باشد برای ثبت خلاقیت عکاسانه، تبدیل به ماشین خیاطی تمام اتوماتی شده که تنها نیازش به عکاس، محدود به سرانگشتان اوست تا حامل هزاران تصاویری شود که عکاس هیچ نقشی در خلق آنها نداشته و تنها حامل دوربین عکاسی بوده. به همین دلیل است که اگر به شخصی که خود را عکاس مینامد، بگویید به جای لنز زوم، از یک لنز پرایم برای عکاسی، استفاده کن، ممکن است متحیرانه به شما نگاه کند و بپرسد اگر فاصله سوژه تا من تغییر کرد چه کار باید کرد؟ لنز پرایم که قابلیت تغییر فاصله کانونی ندارد؟، چرا؟ پاسخ ساده است. او هیچ تصور قبلی از عکسی که میگیرد ندارد، به سوژه نمینگرد، به قول معروف، عاشقانه نمینگرد. تنها نگاه میکند و گیج است از هیاهوی تمامی عناصر بصری متغییر پیش روی خود، و فارغ است از هر حد و مرزی میان کادری که چشمش باید پیش از لنز دوربینش متصور شده باشد، و تفکیک قائل شده باشد بین آن کادر شخصی، با محیط اطراف آن.
عکاس خلاق، عکاس متفکر، عکاس خالق، پیش از آنکه منظره یاب دوربین را مقابل چشمش قرار دهد باید تصویر نهایی را در ذهن خود ثبت کرده باشد و بداند اگر از دوربین استفاده میکند، تنها برای مصور کردن ثانیه هایی است که در حال گذر از مقابل او هستند.
در نهایت، دیجیتالیزم دنیای بسیاری از عکاسان را به سمتی برد که، دوربین عکاسی فرمانروای بی چون و چرای عکاس است و حاکم بر احساست او. اتفاقی مانند فیلم عصر جدید چارلی چاپلین که تفکر و خلاقیت عکاس را میان چرخ دنده های انبوه ساز دیجیتالیزم خورد میکند و چیزی خشک و خالی از منیت و تفکر بی همتای عکاسانه به مخاطب تحویل می دهد.
اصحاب رسانه، بخشی از یک برنامه خبری

در این مطلب کلمه خبرنگار را به عنوان یک تیتر کلی برای تمام اصحاب رسانه اعم از عکاس، نویسنده خبر، فیلمبردار و گزارشگر تلویزیونی به کار میبرم.
سال ۲۰۰۶، وقتی برای پوشش خبری جنگ موسوم به جنگ ۳۳ روزه حزب الله لبنان و اسرائیل، در شهر صور واقع در جنوب لبنان و نزدیک مرز اسرائیل حضور داشتم، شاهد این موضوع بودم که خبرنگاران رسانه های بین المللی به راحتی و بدون اینکه نگران باشند خبرنگار دیگری در گوشه ای از کادر آنها قرار گیرد اقدام به تهیه گزارش برای رسانه مطبوع خود میکردند، ولی زمانیکه نوبت رسانه ای از ایران میرسید داستان متفاوت بود. خبرنگاران رسانه های ایرانی بیشتر وقت خود را صرف ساکت کردن محیط و دورکردن همکاران بین المللی خود میکردند تا نکند خدایی ناکرده در کادر آنها یک دوربین دیده شود.
این موضوع همچنان در ایران با شدت بسیار بیشتری وجود دارد. وقتی در حال تهیه خبر (عکس یا فیلم) از یک رخداد صرفا خبری هستیم، بسیار مواردی پیش میآید که یا از ثبت یک عکس خوب (آگاهانه) خودداری میکنیم یا اگر ثبتش کرده باشیم، آن را استفاده نمیکنیم. شاید برخی، نام این کار را خود سانسوری بگذارند، که البته کاملا با این نام موافق هستم. این را نیز بگویم که من هم خیلی از اوقات دچار این خودسانسوری مزمن میشوم.
(قبل ازهر چیز باید بدانیم که خبرنگاراز و اصحاب رسانه، هنگام رخ دادن خبر، بخشی از همان خبر هستند و حتی وجود آنها در کادر دوربین میتواند نمایانگر اهمیت یا اهمیت کمتر آن خبر باشد. مانند وقتی از یک رئیس جمهور عکاسی میکنیم، نمیتوانیم توقع داشته باشیم او را تک و تنها در کادر خود داشته باشیم چرا که محافظین و دیگر همکاران او نیز بخشی از شخصیت وی به حساب میآیند و هیچ ایرادی ندارد اگر در کادر ما حضور داشته باشند)

حضور خبرنگاران و همراهان سوژه اصلی در این عکس است که به تصویر بعد داده و تمرکز را روی سوژه بیشتر کرده

عکسی از تشییع پیکر یکی از جانباختگان جنگ اوکراین، قطعا اوکراین و روسیه در صدر مهمترین اخبار روز جهان قرار دارند و این تصویر بسیار میتواند مهم باشد، ولی حضور عکاس سمت راست تصویر هیچ مشکلی را ایجاد نکرده چرا که عکاسان و اصحاب رسانه خود، بخشی از خبر هستند.
ولی چرا فکر میکنیم هنگام عکاسی یا فیلم برداری از یک برنامه صرفا خبری مهم یا حتی نه چندان مهم که ارزش منطقه ای و محلی دارد، نباید هیچ خبرنگاری در کادر دوربین ما قرار داشته باشد؟
برای پاسخ به سؤال بالا، باید بگویم که به نظر من این مشکل زمانی رخ میدهد که یا دچار یک خودخواهی ناخودآگاه و ناخواسته شده ایم، یا نمیتوانیم به درستی سوژه خبری و غیر خبری را از یکدیگر تمیز بدهیم.
منظور از خودخواهی ناخودآگاه یا ناخواسته چیست؟ منظور من این است که بی آنکه خودمان بدانیم در لحظهای که مشغول انجام کارمان هستیم، دوست داریم تنها فردی شناخته شویم که یک رویداد خبری را ثبت کرده است.
درواقع دوست داریم یک موضوع صرفا خبری را، اتفاقی بسیار مهم جلوه دهیم، انگار که مثلا یک بشقاب پرنده در منطقه ای سقوط کرده و ما اولین و تنها کسی هستیم که توانسته ایم خبری به این مهمی را ثبت کنیم، به نوعی شاید خیلی انحصار طلب شده ایم. البته انحصار طلب در این مورد که دوست داریم، به قول معروف، عکس یا تصویری شسته و رفته از واقعیت مقابل دوربین داشته باشیم.
مطمئن هستم بسیاری از همکاران من پس از خواندن این مطلب، به من اعتراض خواهند کرد که، خود تو هم خیلی از اوقات به ما غر میزنی که وسط کادر بودی؟
درست است، ابتدای همین مطلب متذکر شدم که خود من هم دچار این مشکل میشوم و دوست دارم هیچ همکاری در کادر دوربینم نباشد. به هر حال وقتی شما تنها هستید از لحاظ شخصیتی یکنفر هستید و صد در صد خودتان. دونفر که شدید میشوید پنجاه درصد و اگر ده نفر باشید، یک دهم شخصیت اصلی و واقعی خودتان خواهید بود. شاهد مثال هم اینکه زمانی که روز خوبی را آغاز نکرده اید، وقتی میان جمعی از همکارانتان قرار میگیرید، کل مشکل را فراموش میکنید و حتی شوخی میکنید و پس از خروج از آن جمع، به خانه اولتان برمیگردید و حتی متعجب میشوید که چطور انقدر حالتان خوب بوده، پس کاملا طبیعی است که من هم دچار همین رفتار انحصارطلبانه بشوم.
یک دلیل دیگر هم وجود دارد. ممکن است زمانی که در حال عکاسی یا تصویربرداری هستید یکی از همکاران (غیر از همکاران تصویری) خود را ببینید که گوشه ای از کادر دوربین شما وجود دارد و فکر کنید که چرا باید خبرنگار درون کادر باشد؟، پس تلاش میکنید از او بخواهید از کادرتان بیرون برود. خوب شما کاملا دچار یک اشتباه ذهنی شده اید. اگر همکار شما دوربین دردست ندارد، چون او را می شناسید برای شما یک همکار است و شناخته شده، غافل از اینکه برای بیننده عکس یا تصویر، او فقط یک فرد است مانند افراد دیگری که در محل خبر حضور دارند و شما چون آنها را نمیشناسید با حضورشان نیز در تصویر یا عکس مشکلی ندارید.

وجود این دو همکار رسانه ای، هیچ مشکلی برای عکس من ایجاد نکرده است
این نکته را نیز یادآور شوم که حضور طبیعی یک خبرنگار در تصویر، زمانی که مشغول انجام کار خود است با حضور نا به جا، کاملا متفاوت است. منظور من از نا به جا چیست؟. یعنی اگر گروهی در حال ثبت تصویر و عکس از، مثلا به آتش کشیدن پرچم یک کشور یا خواندن بیانیه یک تجمع هستند و یک خبرنگار درست جایی قرار بگیرد که سوژه اصلی را کاور کرده، قطعا این عمل جالبی نیست. حتی اگر کادری را دیده که برای ثبت آن بر پایه نگاه شخصی، باید جلو برود، میتواند اینکار را به صورت نشسته و در حالیکه دیگر همکاران خود را اذیت نمیکند، انجام دهد. یا اگر شما عکس یا تصویر خود را از سوژه ثبت کرده اید و میدانید که در محدوده ای قرار دارید که تحت پوشش دوربین دیگر خبرنگاران است، به جای آنکه بیکار و دوربین به دست به ایستید یا به لنز دوربین دیگر همکارانتان خیره بشوید، باید کنار رفته تا دیگران بتوانند کار خودشان را انجام دهند.
ولی زمانی هم هست که هیچ عکاس یا تصویربرداری دوست ندارد تا تصویر عکاس یا فیلمبردار دیگری را در قاب تصویرش داشته باشد. یک مراسم آیینی را تصور کنید، برای مثال مراسم گل مالان خرمآباد، یا مراسم جشن سده زرتشتیان، شما به عنوان عکاس تا تصویربردار در حال ثبت یک اتفاق و آیین سنتی و تاریخی هستید، و قطعا وجود ابزار تکنولوژی یا فردی غیر مرتبط با شرکت کنندگان در آن مراسم (مثلا متفاوت به لحاظ نوع پوشش)، کاملا عکس یا تصویر شما را دچار مشکل خواهد کرد و آن را از یک تصویر مستند که بازگوکننده داستانی تاریخی و آیینی است، به یک عکس خبری صرف تنزل خواهد داد. مطمئن باشید هرجای دنیا باشید و اقدام به ایستادن در جایی نامناسب کنید، با عکس العمل دیگر عکاسان و تصویربرداران حاضر در مراسم روبه رو خواهید شد.
پس، از این موضوع آگاه باشید که شما مادامی که باعث پنهان شدن سوژه اصلی از دید دوربین همکاران خود نشده اید، بدون ترس از سرزنش شدن بابت قرار گرفتن در کادر دوربین های دیگر همکارانتان (تأکید میکنم در برنامه های کاملا خبری) میتوانید آزادانه زاویه دید خودتان را برای ثبت یک عکس یا تصویر انتخاب کنید و اعتراض دیگران هیچ دلیل منطقی نخواهد داشت.
در پایان این مطلب باید بگویم که بهترین عکسهای یک برنامه صرفا خبری، ارزش آزرده کردن دوستان و همکارانتان را ندارد و در نهایت امر، بهترین عمل، دوست ماندن و لذت بردن از باهم بودن است، مگر در مواردی بسیار خاص.
چرا خبرنگاران جنگ کشته میشوند؟

Photo: EURACTIV
طبق گزارش آژانس فرهنگی سازمان ملل متحد (UNESCO)، تنها در سال ۲۰۲۰ میلادی ۶۲ خبرنگار (در کل شامل تمامی کسانی که به کار خبر اشتغال دارند مانند عکاس، نویسنده و فیلمبردار) فقط به دلیل اینکه کار خودشان را انجام میدادند، کشته شده اند. بین سال های ۲۰۰۶ تا ۲۰۲۰ میلادی بیش از ۱۲۰۰ خبرنگار حرفه ای کشته شده اند که در بیشتر موارد قاتلان به مجازات نرسیده اند.
این رقم را اضافه کنید به چهارده خبرنگاری (عکاس، نویسنده و فیلمبردار) که تا امروز در اوکراین کشته یا ربوده شده اند یا شاید بهتر باشد بگوییم به قتل رسیده اند.
عکاسان، خبرنگاران و فیلمبرداران جنگ همیشه در میدان نبرد به دلیل داشتن اتیکت ”خبرنگار“ روی لباس های خود و حمل دوربین و لوازم عکاسی و فیلمبرداری، از دیگر نفرات مانند افراد شخصی یا نظامی، قابل تفکیک و شناسایی هستند، ولی چه چیز باعث میشود تا نیروهای نظامی طرف مقابل مبادرت به کشتن افرادی کنند که تنها جرم آنها انجام کاری است که هیچ وظیفه ای به جز به رخ کشیدن سیاهی جنگ و تبعات آن ندارد؟ خود من در سال ۲۰۱۶ و در منطقه ای واقع در غرب شهر موصل عراق مورد حمله قرار گرفتم و تک تیرانداز داعش، اگر خطا نمیزد، گردن من را هدف قرار داده بود و کشته شده بودم چرا که گلوله از فاصله بیست سانتیمتری گردن من عبور کرد.
برای اینکه بفهمیم چرا در جنگ و میادین نبرد اصحاب رسانه توسط نیروهای نظامی یا شبهه نظامی طرف مقابل کشته میشوند باید درک کنیم چرا جنگ ها به وجود میآیند؟ و قربانی اصلی آنها چه کسانی هستند؟
به نظر من سه تجارت مهم در دنیای امروز وجود دارد که حاصل سه علم مهم هستند. تجارت دارو که حاصل علم تولید بیماری های جدید است. تجارت آنتی ویروس ها که حاصل علم ساخت ویروس های کامپیوتری است و تجارت اسلحه که حاصل علم ساخت تسلیحات است. در بیشتر جنگها غیر از طمع زمین کشور یا منطقه مجاور، آزمایش تسلیحات جدید ساخته شده توسط کشورهای تولید کننده سلاح، یکی از دلایل اصلی شروع یک درگیری به بهانه های مختلف است. ولی در بسیاری از موارد خواست و اراده یک کشور برای غلبه بر خاک و منابع طبیعی کشوری دیگر نیز میتواند عامل شروع یک درگیری باشد که تنها بازنده این درگیری مردم شخصی و بی دفاعی هستند که چیزی جز زندگی زیر سایه آرامش و صلح نمیخواهند.
در این میان خبرنگاران جنگی افرادی هستند که شاهدان عینی این درگیری ها و نبردها به حساب میآیند. آنها تنها به یک دلیل عازم منطقه درگیری میشوند یا در آن منطقه میمانند. ثبت تصویر سیاه جنگ و پایمال شدن حقوق اولیه انسانی شهروندانی که هیچ گناهی ندارند و بی دلیل کشته یا آواره میشوند.
سالیان سال قبل از این که رسانه خلق شود و دوربین های عکاسی و فیلمبرداری پا در میادین نبرد بگذارند، انسانها به دلایل مذهب، زمین و ثروت، یکدیگر را میکشتند. هیچ ناظری باقی نمیماند تا واقعیت آنچه را که بر سر مردم آمده است را برای دیگران و آیندگان تعریف کند چرا که همواره تاریخ را فاتحان نگاشته اند و هیچ سند تصویری که بیانگر فجایع انسانی رخ داده در درگیری ها و جنگ ها باشد وجود ندارد، ولی هزاران سال پس از آن جنگ ها (مانند جنگهای صلیبی) چیزی به نام رسانه ظهور کرد، انسان های شجاع با دغدغه انسان دوستی و ثبت تاریخ، دوربین در دست گرفتند و راهی مناطق درگیر جنگ شدند، چشم بینا و ناظری شدند بر خوی حیوانی جنگ افروزان، و تنها راه خلاصی از آنها، بستن چشمی است که با اتکا بر تفکر و منطق و کاملا بی طرفانه فجایعی را ثبت میکند که تا مدتها انسان شرم خواهد داشت از نامی که با خود یدک میکشد.
طی چهارده سال ۱۲۰۰ نگاه، ۱۲۰۰ تفکر و ۱۲۰۰ تخصص به خاک سپرده شد و سازمان های جهانی، گویی هنوز در خواب نیمروز به سر میبرند. در عراق هیچگاه سایه صلح بر سر مردم قرار نگرفت و در افغانستان پس از هزینه میلیاردها دلار و از دست رفتن جان هزاران انسان، کشور مجدد به دست همان گروهی افتاد که روزی آمریکا را تهدید کرده بود، و حالا نزدیک است تا جهان آنها را به عنوان حکومت به رسمیت بشناسد، و در اوکراین خبرنگارانی کشته یا ربوده میشوند که چیزهایی را دیده اند که گویا نباید میدیدند چرا که جهان نباید از آنها آگاه میشد.
عکاسی با موبایل، چرا دلنشین تر؟، چرا قابل درک تر؟

چند روز پیش و هنگام برپایی نمایشگاه های جشن تصویر سال، وقتی مقابل در ورودی خانه هنرمندان یکی از دوستانم را دیدم، به من گفت حتما از گالری عکس های موبایلی دیدن کن.
عکس های روی دیوار واقعا خوب بودند، بسیار عکاسانه، دیدنی و با نگاهی درست به سوژه ها. گویی عکاسان خالق این آثار با زبانی روان تر و قابل درک تر با سوژه های خود روبه رو شده و آنها را ثبت کرده اند. در میان نام عکاسان بخش عکاسی با موبایل قطعا نام های آشنایی هم به چشم میخورد. اسامی عکاسانی که بعضا دارای اسم و رسم هستند و من با آثار و نوع کار آنها به خوبی آشنایی دارم، ولی شگفت آور ترین اتفاق این بود که عکس هایی که آنها با دوربین تلفن هوشمند خود ثبت کرده اند (برای من) دلنشین تر از آثاری بود که با دوربین حرفه ای به ثبت رسانده اند. دیگر عکاسان شرکت کننده در این بخش هم آثاری خلق کرده بودند که برای هر فرد با هر سن، سلیقه یا سطح از سواد بصری قابل درک بودند.
ولی سؤال این است که چرا این تفاوت میان عکس هایی که عکاسان با دوربین حرفه ای ثبت میکنند با عکس هایی که با گوشی تلفن هوشمند تولید میشوند وجود دارد؟
به نظر من یک پاسخ ساده وجود دارد، پاسخی که من هم هنگام عکاسی با موبایل به آن رسیده ام. وجود زبانی ساده برای عکاسی و بازگویی جهان اطراف او، و وسیله ای که در جیب یکایک افراد جامعه وجود دارد و عکاس را برای آنها قابل پذیرش تر میکند.

وقتی شما دوربین عکاسی حرفه ای به دست میگیرید به نوعی دچار پیچیدگی در گفتار و نگاه عکاسانه میشوید. انگار توقع شما از خودتان بسیار بالاتر از سطحی قرار میگیرد که به آن باور دارید. از کنار بسیاری از سوژه ها به آسانی عبور میکنید، آنها را قضاوت میکنید و برایشان درجه بندی از لحاظ اهمیت موضوعی قائل میشوید. درواقع دوربین عکاسی شما نوعی فیلتر میان شما و سوژه مقابل شما است که اگر کمی غفلت کنید ممکن است آن را، بر خلاف واقعیت وجودی سوژه، دست کم گرفته و قابل ثبت با دوربین حرفه ای به حساب نیاورید. از طرفی دیگر، ناخودآگاه ذهن شما مملو است از انبوه تصاویر خوب و بد از تمام دنیا که توسط اینترنت برای شما در دسترس و قابل دیدن است، درون شما بی آنکه متوجه باشید سایه ای قضاوت کننده از شما وجود دارد که این عکس ها را با سرعتی باورنکردنی و روزی هزاران بار مرور می کند، به شما میگوید که فلان عکاس در فلان کشور یا شهر عکسی ثبت کرده که تو هم باید بتوانی به خوبی او عکاسی کنی. و این سایه درونی شما است که در بسیاری از موارد به شما اجازه ثبت سوژه را نمیدهد چرا که از نظر او این سوژه پیش پا افتاده تر از چیزی است که لیاقت به تصویر کشیده شدن را داشته باشد.

در طرفی دیگر سطح توقع شما در مقام عکاس وجود دارد. شما به این باور رسیده اید که با دوربین حرفه ای باید عکسی (به اصطلاح) حرفه ای ثبت و خلق کنید. در این سویه از شما، عکاس بلند پرواز درونتان حضور دارد که باعث میشود بسیاری از سوژه های پیش روی خود را فیلتر کرده و از آنها عبور کنید. به این معنی که گمان میکنید بهترین عکس، تصویری است که به ذهن هیچکس نرسد و اگر یک کادر از نظر عکاس حرفه ای درونتان ساده باشد، قابل ثبت نیست و باید از آن گذشت.

و سومین دلیل، تمثالی از شماست که در چشم بیننده شکل گرفته است. شما با در دست داشتن دوربین حرفه ای عکاسی (برای افراد جامعه) به فردی تبدیل شده اید که زبان مشترکی میانتان وجود ندارد. سوژه شما، که به لحاظ تکنیکی چیزی از دوربین عکاسی شما نمیداند، در برابر عکاس گارد گرفته و به او اجازه نزدیک شدن به خود را نمیدهد چراکه خودرا ذاتا کم سوادتر از عکاس به حساب میآورد و ترس آن را دارد که در رویارویی با شما، به عنوان عکاسی مجهز به دوربین عکاسی حرفه ای، زبانی مشترک نداشته باشد و کم شعور فرض شود. ولی در عکاسی با موبایل چه اتفاقی در حال شکل گرفتن است؟، دقیقا همین خط سیر را به صورت معکوس دنبال کنید. بی آنکه متوجه باشید دوربین گوشی هوشمند شما وسیله ای نه برای ثبت تصویری (به اصطلاح) حرفه ای است، بلکه ابزاری برای تنفس و بازی گوشی کودک عکاس درونتان شده. به راحتی به خود اجازه میدهید هر منظره ای را ثبت کنید، خیابان های تکراری یا حتی محیط زندگی شما که همه روزه با آن سروکار دارید برایتان جذاب شده و ناخودآگاه ذهن کنجکاو شما این اجازه را برایتان صادر کرده که حق به تصویر کشیدن هر عکسی را فارغ از هر تعریف، قضاوت یا طبقه بندی کردن دارید. در طرف مقابل شما سوژه وجود دارد. گوشی هوشمندی که شما در اختیار دارید با اختلافی تکنولوژیکی در جیب سوژه شما هم پیدا میشود. حالا دیگر شما دارای زبانی واحد و قابل درک با سوژه خود هستید. شما را درک میکند و به شما اجازه نزدیک شدن به حریمی از خود را میدهد که اگر دوربین حرفه ای در دست داشتید شاید این اجازه را به شما نمیداد.

نتیجه میشود تصاویری که پس از به نمایش درآمدن تبدیل به مجموعه ای از عکس هایی میشوند که نه تنها دارای ارزش های عکاسانه هستند، بلکه در بسیاری از موارد چشمگیرتر و جذاب تر از تصاویری هستند که با دوربین حرفه ای به ثبت رسیده اند و دنیا را به روان ترین شکل و قابل درک ترین شکل خود برای بیننده تعریف میکنند. و این تنها به یک دلیل است، لذت بیشتر از دیدن و واکاوی جهان پیرامون به واسطه زبان ساده ای که من اسم آن را زبان کوچه بازاری عکاسانه میگذارم.
جایی میان مرگ و مرگ

وقتی ویروس کرونا جهان را تحت تاثیر خود قرار داد، نرمال های جدیدی وارد زندگی ساکنین کره زمین شد. ماسک محافظ که کمتر کسی دوست داشت برای مدتی، حتی کوتاه، بپوشد تبدیل به همراه همیشگی انسانها شد و در هر میهمانی، رستوران، خیابان، و… کمتر کسی را میشود دید که نیمی از صورتش توسط ماسک محافظ پوشیده نشده باشد. در واقع انسان ها برای بقاع خود مجبور شدند در بیشتر ساعات شبانه روز نیمی از مهمترین راه ارتباطی خود با دیگران را با تکه پارچه ای بپوشانند. حالا حدود یک هفته از یک بحران دیگر میگذرد، بحرانی که مرگ و میر آن (حداقل تا امروز) محدود در مرزهای جغرافیایی کشور اکراین است ولی بهت و حیرت آن با سرعتی بیشتر از ویروس کرونا کل جهان را درنوردیده و به جرأت میتوان گفت اندوه ناشی از آوارگی و مرگ هزاران انسان بی گناه که ناخواسته درگیر جنگ شده اند، تمام مردم کره خاک را درگیر خود کرده و سایه ناامنی را نیز مانند ویروس کرونا بر سر جهان گسترده.
در عکسی از جنگ روسیه علیه اوکراین، یک مرد در حالیکه ماسک محافظ صورت پوشیده در حال راه رفتن میان خرابه های ساختمان هایی است که طی بمباران ارتش روسیه تخریب شده اند. مشخص نیست این عکس در کدام شهر اوکراین به ثبت رسیده، که البته از نظر دیداری (نه خبری) مهم هم نیست. درواقع تنها، نشانه ها در این عکس اهمیت دارند که باعث میشوند ما را به عنوان بیننده اثر به سمت مقصد نهایی که درک آن به واسطه زندگی زیسته و روحیات هر فرد متفاوت است راهنمایی میکنند.
من در این تصویر، نشانه ها را کنار هم قرار می دهم تا به فضایی سورئال برسم که نه تنها بازگو کننده احساس مرگ و تهی بودن از زندگی است، بلکه در عین حال داستان امید به زندگی را تعریف میکند و این احساس سورئال، همان دلیلی است که من را وادار کرد تا درباره این عکس بنویسم.
اولین نشانه، ماسک است. همان ماسک ساده ای که از دوسال پیش به نماد همه گیری ویروس کرونا بدل شد و در این عکس نمادی است از تلاش برای زندگی.
نشانه دوم فضای خالی عکس است، درواقع فضایی خالی از انسان هایی دیگر که مرد بخواهد خود یا دیگران را با پوشیدن ماسک صورت در برابر احتمال آلوده شدن به ویروس کرونا محافظت کند.
نشانه سوم پنجره هایی هستند که تا چند روز قبل میشد زندگی را پشت هریک از آنها دید و احساس کرد. پنجره هایی برای اتاق هایی که داخل هرکدام از آنها داستانی از یک زندگی شاد یا غمگین، ولی زنده، وجود داشت، ولی حالا به نمادی از قبرستان بدل شده اند.
آیا این مرد تنها، رهگذری است که بر حسب اتفاق گذرش به این ویرانه ها افتاده؟
آیا بعد از یک آرامش ناپایدار به محل زندگی خود و خانواده اش که نمیدانیم از حملات چند روز اخیر جان سالم به در برده اند یا نه برگشته تا دنبال لوازمی یا نشانه ای از خانه ویران شده اش بگردد؟
چه چیز باعث شده بخواهد خود را در برابر همه گیری ویروس کرونا محافظت کند؟
آیا دنیا هنوز هم برای این مرد میتواند جایی زیبا برای ادامه زندگی باشد؟
شاید هم تمام این سؤالات خطاهایی باشند ناشی از نشانه هایی که بیننده را فریب میدهند. شاید مرد برای عدم استشمام بوی بد اجساد کشته شدگان جنگ مبادرت به پوشیدن ماسک کرده و نه برای محافظت در برابر ویروس کرونا و شاید هیچ امیدی از زندگی در وجود این مرد نیست.
هرچه باشد این تصویر برشی از واقعیت مقابل عکاس است، فردی که در کسری از ثانیه با درک نشانه های اطراف خود به نقطه مشترکی از منطق، احساس و جهان بینی شخصی خود رسیده و اقدام به انتخاب این کادر و ثبت آن کرده است.
هر چه که باشد ما به عنوان بیننده این تصویر، نه میتوانیم به آن رأی مردود بدهیم و نه رأی به درستی نشانه های تشکیل دهنده این اثر. تنها نکته ای که اهمیت دارد دریافت احساسات متفاوت از یک عکس خبری درباره جنگ است و برای من، این عکس یک واقعیت را بیان میکند. انسان هر چه بیشتر در شرایط خطر و ناامنی قرار میگیرد بیشتر به خودباوری میرسد، تا جایی که در زمان و مکانی میان مرگ و مرگ، دنبال راه نجاتی برای بازگشت به زندگی و ادامه آن میگردد.
چهره زن مجروح

عکسی که در جهان به طور گسترده منتشر شد، چهره خونین یک زن اوکراینی پس از اولین حمله هوایی روسیه به آن کشور را نشان می دهد.
تصویر خونین یک زن اوکراینی به نماد اولیه درد و رنج غیرنظامیان در طول تهاجم اولیه روسیه به کشور اوکراین تبدیل شده است.
این تصویر که توسط ولفگانگ شوان (Wolfgang Schwan)، عکاس خبرگزاری آناتولی ترکیه، گرفته شده است، زنی را بیرون از آپارتمان محل زندگیاش که توسط ارتش روسیه بمباران شده در نزدیکی خارکف نشان میدهد. شوان گفت که این زن زمانی مجروح شد که مجتمع مسکونی محل زندگی او طی حمله هوایی روسیه بمباران شد.
این تصویر در تمام دنیا دیده و درک شد. عکس این زن زخمی که در فروم “interestingasf**k” Reddit توسط 2DeadMoose به اشتراک گذاشته شده است در سراسر جهان بیش از ۱۰۲۰۰۰ رأی دریافت کرده است و کاربران اینترنت بیش از ۳۵۰۰ نظر برای آن ثبت کرده اند. روی یکی از پوسترهای Reddit این جمله نوشته شده، آنها برای خانواده خود در اوکراین می ترسند و نمی دانند در این لحظه سخت و آشفته چه کاری میتوانند برای کمک به خانواده های خود انجام دهند. پوستر احساس “درماندگی” را در دنیایی که از سال ۲۰۲۰ فرمی غیر عادی به خود گرفته توصیف میکند.
کاربر دیگری گفت: «این بسیار ترسناک است، و ترسناک تر اینکه ما میتوانیم اثرات این جنگ را در زمانی واقعی و همزمان با جنگی که در حال وقوع است ببینیم و احساس کنیم، که” این موضوع عکس را بسیار واقعی تر می کند.”
یک پست توییتری توسط خبرگزاری آناتولی ترکیه به تشریح این حمله هوایی پرداخت و گفت که روسها منطقه مسکونی چوهویو در اوکراین را مورد حمله قرار دادند و “یک حفره بزرگ در خیابان ایجاد کردند که باعث شد به ساختمانهای اطراف آن آسیب وارد شود.”
بر اساس گزارش ها در این حمله یک نفر کشته و 12 نفر دیگر زخمی شدند. یک زن مجروح توسط آتش نشانان از ساختمان آسیب دیده بیرون کشیده شد که مشخص نیست آیا این زن خون آلود که در عکس میبینیم همان زن نجات یافته است یا خیر.
حملات در ساعات اولیه صبح پس از آن که ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه آغاز یک «عملیات نظامی ویژه» را اعلام کرد و به دنبال آن هلیکوپترهای تهاجمی روسیه به آسمان اوکراین حمله کردند، آغاز شد.
اندکی پس از آن، گزارش هایی مبنی بر آسیب دیدن صدها اوکراینی بر اثر تهاجم نظامی روسیه منتشر شد. در حالیکه حملات ارتش روسیه تا یک فرودگاه در بخش غربی اوکراین گسترش یافته است، هنوز مشخص نیست که چه تعداد تلفات در منطقه کیف و حومه آن رخ داده است.
در همین حال، اوکراینی ها در حال ترک وطن خود هستند تا به کشورهای همسایه مانند لهستان پناه ببرند. رویترز گزارش داد که لهستان گذرگاه هایی را برای کمک به هجوم احتمالی پناهجویان اوکراینی به این کشور ایجاد کرده است تا آنها بتوانند به صورت ایمن از مرز عبور کنند. طبق گزارش ها، لهستان فهرستی از 120 بیمارستان را برای افرادی که در حملات ارتش روسیه آسیب دیده اند تهیه کرده است تا آسیب دیدگان جنگ بتوانند به آنها مراجعه و مورد درمان قرار گیرند.
ترجمه: مرتضی نیکوبذل
عکسی که یادآور تصاویر فیلم های علمی تخیلی هالیوودی است

اگر دنیا از خبر حمله تمام عیار روسیه که امروز پنجم اسفند ۱۴۰۰ و با دستور مستقیم ولادمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، اتفاق افتاد با خبر نبود و این عکس در رسانه ها منتشر میشد، شاید گمان میکردید که این تصویر مرتبط با یک صحنه از فیلمی آخرزمانی، علمی تخیلی و محصول هالیوود است. همان قدر دور از ذهن که تصاویر برخورد هواپیماها با برج های دوقلو در آمریکا دور از باور بودند و آنها نیز شبیه صحنه ای از فیلمی علمی تخیلی و هالیوودی بودند. ولی چه چیز این عکس را برای همیشه در ذهن و نگاه بیننده ماندگار میکند؟ چه خصوصیتی در این عکس است که آن را از دیگر تصاویر تهیه شده از ترافیک خودروها در جاده ای در شهر کییف اوکراین متمایز میکند؟
اولین نکته که تصویرگر تفکر عکاسانه خالق این عکس است استفاده از لنز تله متوسط است ( احتمالا ۸۵ یا ۹۰ میلیمتری ) که باعث شده ساختمان ها به هم نزدیکتر و فشرده تر از حالت عادی شوند و فضای عکس را خفقان آمیز کرده است.
نکته دوم، استفاده از دیافراگم باز برای محو کردن بک گراند عکس است، عکاس آگاهانه از دیافراگم سریع استفاده کرده تا با تار کردن پس زمینه عکس، جاده و خودروهای متوقف شده در جاده را در هاله ای از ابهام قرار دهد که شاید بیانگر آینده مبهمی باشد که کشور اوکراین با آن دست به گریبان است، و همچنین راه ارتباط عاطفی باشد بین بیننده عکس با مردمی که مجبور هستند برای ترک شهر و خانه خود پا در راهی بگذارند که انتخاب آنها نبوده، بلکه نتیجه سیاست و رفتار سیاستمداران است.
نکته سوم اما، زمان عکسبرداری است. چراغ روشن خودروهایی که سمت چپ کادر دیده میشوند به بیننده این اطلاعات را میدهند که عکس در زمان آغاز ورود به ساعات تاریک شدن هوا به ثبت رسیده. همچنین چراغ ترمز خودروها در سمت راست جاده بیانگر توقف آنها در راه بندانی بی پایان است. این تضاد میان حرکت و سکون خودروها و هوایی که رو به تاریکی است، جوی را به تصویر میکشد که انتقال دهنده حس جنگ میان مرگ و زندگی است و فرصتی که گویی با فرا رسیدن پایان روز برای مردمی که گرفتار جنگی نا خواسته شده اند رو به اتمام است و همزمان انتقال دهنده احساس ترس و وحشت به بیننده.
به اعتقاد من تصاویری از این دست، بسیار تاثیرگذارتر از هزاران راهپیمایی میلیونی در کشورهایی است که مردم آنها خواستار توقف این جنگ هستند چرا که بیننده را مستقیما در فضای مرگباری قرار می دهد که مردم وحشت زده کییف در کشور اوکراین در آن گرفتار آمده اند.
زن و دریا


پاپیون که پس از بار ها تلاش ناموفق برای فرار از زندان و پس از طی مدت حبس قانونی خود در جزیرهای دور افتاده زندگی میکند هنوز احساس میکند زندانی است و با کمک تعدادی نارگیل که با طناب به صورت یک شیع شناور درآورده و با به جان خریدن خطر مرگ احتمالی در اثر برخورد با دیواره سنگی جزیره، باز هم اقدام به فرار به سمتی میکند که گمان میبرد آزادی در آنجا قرار دارد. این سکانس پایانی فیلم پاپیون (Papillon) به کارگردانی فرانکلین جی. شافنر است. فیلم گام معلق لک لک نیز به کارگردانی تئودوروس اگلوپولُس درباره پناهجویان ساخته شده است و در باره مهاجرت از نقطه ای به نقطه ای دیگر برای یافتن آزادی.
عکس نیوشا توکلیان نا خودآگاه انسان را به یاد سکانس پایانی فیلم پاپیون و همچنین فیلم گام معلق لک لک میاندازد. در فیلم پاپیون، نقش اول فیلم با پناه بردن به توده نارگیلها دست به خطر میزند و در گام معلق لک لک پناهجویان با آغاز راهی که مطمئن نیستند پایان خوشی داشته باشد خطر را به جان میخرند، در عکس نیوشا توکلیان اما، زن، معلق بر آب دریا یا دریاچه و با لباس هایی که مناسب شنا کردن نیستند و حتی در شرایط مرطوب دست و پا گیر فرد خواهند بود، خود را به دست امواجی میسپارد که مقصد مشخصی ندارند.
افقی که هیچ ساحلی در پس آن مشخص نیست و قرار گرفتن زن در فضایی بی پایان این سؤال را در ذهن بیننده ایجاد میکند که او دنبال چه چیزیست؟ آزادی از قید و بند دنیوی؟ یا پناه بردن در سکوت آبی دریا و رسیدن به آزادی درون؟ عکس در سبک مینیمال و با استفاده از کمترین عناصر بصری به ثبت رسیده و این خط و فرم است که بیانگر احساسات و درونیات سوژه و عکاس است و نشان دهنده تعامل مشترک شکل گرفته میان آنها است.
در فرهنگ بودایی، فرد خود را به جهان هستی میسپارد و ایمان دارد که جهان هستی هوای او را دارد و در ناملایمات قدمی به عقب مینشیند و کنترل امور را به نیروهای طبیعی میسپارد گویی از بدن خود مهاجرت کرده و به مادر طبیعت پناه میبرد. در عکس نیوشا توکلیان که من نام ”زن و دریا“ را بر آن گذاشتهام، زن در سکوتی فراجهانی و در اشتیاقی برای رسیدن به آزادی روح از جسم، خود را به مادر طبیعت سیال دریا سپرده است. انگار به دوران جنینی خود بازگشته و در مایع درون رحم مادر و به همان سکوت پیش از تولد پناه برده است. آرامش موجود در چهره زن گویای وجود موسیقی آرامش بخشی است که از به هم پیوستن آسمان و دریا به وجود آمده و زن به عنوان ضلع سوم از مثلث آرامش با آسمان و دریا متحد شده و به نقطه مشترکی رسیده که آغاز خلق و زایش رویاست.
عکس در عین حال که آرامش را بیان میکند از چنان قدرتی در حرکت برخوردار است که بیننده، آن را را تصویری مسطح و دو بعدی نمیبیند بلکه خود را به ورود به تنهایی زن دعوت کرده و با حرکت امواج همراه میشود و این قدرت عکس و قدرت ذهن جستجوگر عکاس است که بیننده را وادار میکند فارغ از زبان، محل و فرهنگ، دچار این همانی شده و با سوژه همراه شود.
معلق بودن زن روی امواج دریا یا دریاچه میتواند به نوعی کنایه یا استعارهای بر تردید انسان امروزی برای شکستن حصارهای موجود و حرکت به سمت آرمان شهر باشد و در عین حال میتواند بیانگر شجاعتی ذاتی در انسان باشد که با وجود تمامی چهارچوب های دست و پاگیر زندگی صنعتی، میل به مهاجرت به همان آرمان شهری را دارد که پاپیون با به جان خریدن خطر مرگ به سمت آن حرکت کرد. نماد آب کمک به درک حرکت سوژه به سمت آرامش دارد و آسمان یادآور سبکی روح است و اشتیاق آن به سعود و قرار گرفتن زن در مرکز کادر و فرم هرم گونه و رو به آسمان امواج آب، تلقین حرکت و پرواز روح است به سمت جایگاه اصلی و شایسته خود.
فلسفه شخصی من برای عکاس شدن
