چطور یک عکاس می‌تواند در عکاسی، دارای امضإ شخصی شود

AFPعکس از عطا کناره، خبرگزاری فرانسه

وقتی در موتور جستجوی گوگل, ایران را برای خواندن اخبار روز سرچ می‌کردم عکس بالا را دیدم. بی آنکه بخواهم فکر کنم یا عکس را باز کنم، با خودم گفتم این عکس از کارهای عطا کناره، عکاس آژانس خبری فرانسه AFP است.

برای اینکه ببینم تا چه حد درست حدس زدم روی عکس کلیک کردم و متوجه شدم کاملا درست تشخیص داده بودم و آن عکس یکی از آثار عطا کناره است.

با این مقدمه بد نیست ببینیم چطور یک عکاس به سطحی از کار و حرفه ای گری می‌رسد که کار او امضا او می‌شود و بدون نیاز به اینکه یک عکس را باز کنید یا زیرنویس آن را بخوانید متوجه می‌شوید عکاس آن تصویر چه کسی است؟

برای بررسی این موضوع کافیست تاریخ را تورق کنیم و به گذشته ای برویم که دوربین‌های دیجیتال ساخته نشده بودند، یا حداقل به این سطح از پیشرفت در کیفیت و عمومیت نرسیده بودند. زمانیکه مجله ای مانند نشنال جئوگرافیک، هنوز ترجیح می‌داد عکس روی جلدش حاصل ثبت روی فیلم اسلاید باشد، نه دوربین دیجیتال.

چه چیزی به راستی باعث می‌شد تا یک عکاس، تصویری کاملا شخصی از واقعیت پیش روی خود ثبت کند؟ چه عاملی عکس را حامل تفکر عکاسانه می‌کرد؟

شاید باید چند خطی درباره مشکلی به نام دیجیتالیزم در عکاسی ایران بنویسم تا با آمادگی بیشتری وارد بحث امضإ عکاسانه شویم.

من بر این باورم که تکنولوژی دیجیتال وارد دوربین های عکاسی شد تا تمرکز عکاس بیش از پیش روی خلق اثر و تفکر در خلق آثارش قرار گیرد. پیش از آنکه دوربین های عکاسی دیجیتال پا بر عرصه ظهور بگذارند، فیلم عکاسی تنها امکانی بود که فرد می‌توانست با استفاده از آن تصویری از منظره پیش روی خود ثبت کند. این فیلم ها قطعا دارای محدودیت های بسیاری بودند. مثلا شما امکان نداشتید بتوانید واحد حساسیت فیلم را (به غیر از مواردی که عکاسان، به اصطلاح حساسیت فیلم را Push یا pull می‌کردند) کم یا زیاد کنید. 

البته کمی پیش از اختراع دوربین های عکاسی دیجیتال، شرکت ایستمن کداک، فیلم عکاسی ساخته بود که می‌توانست اختلاف نورسنجی تا حدود پنج پله را تحمل کند و عکس ها تا حدودی اکسپوز نرمال داشته باشند. 

در واقع اگر با فیلم عکاسی با حساسیت 100 ISO مشغول عکاسی بودید و بنا به هر دلیلی مجبور به ورود به منطقه ای کم نور می‌شدید، یا باید فیلم را از دوربین خارج می‌کردید، یا اینکه از فلاش عکاسی استفاده می‌کردید، که این موضوع باعث می‌شد تمام سایه-نیم سایه های زیبایی را که شما را ترغیب به ثبت یک عکس از منظره یا فردی خاص می‌کرد را به واسطه پرتاب نور فلاش از دست بدهید.

تصویر بالا با استفاده از فیلم عکاسی با حساسیت ۴۰۰ و پرتاب نور مستقیم فلاش ثبت شده

این تصویر با استفاده از دوربین عکاسی دیجیتال و با حساسیت ۱۶۰۰ و بدون نیاز به استفاده از فلاش عکاسی، ثبت شده

شما اگر عکاس هنری بودید، یا حتی در ژانر عکاسی مطبوعاتی فعالیت می‌کردید، باید می‌توانستید تصویر نهایی را پیش از آنکه دکمه دکلانشور دوربین را فشار دهید، در ذهن خود ثبت کنید. باید چشم و ذهنی آنچنان خلاق و ورزیده و آشنا با زاویه دید لنزهای عکاسی همراهتان می‌داشتید که وقتی سوژه ای را می‌دیدید، در کسری از ثانیه تشخیص دهید فلان برش از واقعیت پیش رو را با چه لنزی و با چه فاصله کانونی؟ چه دیافراگمی؟ چه نوع نورخوانی از مناطق مختلف با ارزشهای متفاوت نوری؟ ثبت کنید، و پس از ثبت تصاویری که پیش از اکسپوز شدن فیلم عکاسی نگاتیو یا اسلاید، در حافظه عکاسانه شما نقش بسته بودند، نوبت به فرآیند هیجان انگیز ظهور فیلم می‌رسید و شما چشم به راه رشته فیلمی متشکل از ۱۲، ۲۴ یا ۳۶ فریم بودید تا دریابید چند درصد از تخیل شما، همانگونه که در بخش خلاقانه مغز خود داشتید، به حقیقت پیوسته و هر ثانیه که از فرآیند بیست دقیقه ای یا نیم ساعته ظهور فیلم شما می‌گذشت، آماده رویارویی با رویای مصور خود می‌شدید.

درواقع هر فریم از یک رشته فیلم ۱۲، ۲۴ یا ۳۶ فریمی عکاسی، تصویرگر رویاهای شما بود و مانند این بود که خوابی را به منصه ظهور رسانده باشید.

این فرآیند، یعنی نگاه، تفکر یا احساسات و جهانبینی خلاقانه عکاس که منجر به ثبت لحظه قطعی می‌شد، امری درونی بود و چون هیچ یک از افراد بشر دارای احساسات، تفکر، نگرش و جهانبینی یکسان و مشابه نیستند، یک عکس، متعلق به یک فرد بود. به بیان ساده تر، یک عکس رویایی شخصی بود که شبیه هیچ عکس دیگری در جهان نبود. مانند اثر انگشت فردی که همانند و نظیری در جهان ندارد. 

عکاس نگاه می‌کرد، می‌اندیشید، از لغات موجود در کنجینه ذهن و فکر خود که برآمده از دیدن و تجربیات زندگی زیسته‌اش بود استفاده می‌کرد تا به فرمی جدید از یک نگارش برسد. مانند نویسنده ای که با استفاده از حروفی تکراری و لغاتی تکراری، ولی با چینشی نو و شخصی شده، اثری را خلق می‌کند که تنها و تنها متعلق به خود اوست.

این اثر منحصر به فرد و این اثر انگشت یکتای عکاسانه، همان امضإ شخصی عکاس است که بیننده را در راه رسیدن به نام عکاس یک عکس، از خوانش زیرنویس آن بی نیاز می‌کند.

دیجیتالیزم چه بر سر عکاس، عکس و عکاسی آورد؟ 

عکاس به لحظه ای می‌تواند حاصل فرآیند دیجیتالی دوربین عکاسی خود را ببیند، اگر به هر دلیلی، صفحه نمایش دوربین دیجیتال دچار مشکل شود، عکاس سردرگم و گیج، مانند کودکی می‌شود که در خیابانی عریض و طویل گم شده و دنبال مادرش می‌گردد تا او را به محل امن خانه برساند. 

دوربین دیجیتال به جای آنکه وسیله ای باشد برای ثبت خلاقیت عکاسانه، تبدیل به ماشین خیاطی تمام اتوماتی شده که تنها نیازش به عکاس، محدود به سرانگشتان اوست تا حامل هزاران تصاویری شود که عکاس هیچ نقشی در خلق آنها نداشته و تنها حامل دوربین عکاسی بوده. به همین دلیل است که اگر به شخصی که خود را عکاس می‌نامد، بگویید به جای لنز زوم، از یک لنز پرایم برای عکاسی، استفاده کن، ممکن است متحیرانه به شما نگاه کند و بپرسد اگر فاصله سوژه تا من تغییر کرد چه کار باید کرد؟ لنز پرایم که قابلیت تغییر فاصله کانونی ندارد؟، چرا؟ پاسخ ساده است. او هیچ تصور قبلی از عکسی که میگیرد ندارد، به سوژه نمی‌نگرد، به قول معروف، عاشقانه نمی‌نگرد. تنها نگاه می‌کند و گیج است از هیاهوی تمامی عناصر بصری متغییر پیش روی خود، و فارغ است از هر حد و مرزی میان کادری که چشمش باید پیش از لنز دوربینش متصور شده باشد، و تفکیک قائل شده باشد بین آن کادر شخصی، با محیط اطراف آن.

عکاس خلاق، عکاس متفکر، عکاس خالق، پیش از آنکه منظره یاب دوربین را مقابل چشمش قرار دهد باید تصویر نهایی را در ذهن خود ثبت کرده باشد و بداند اگر از دوربین استفاده می‌کند، تنها برای مصور کردن ثانیه هایی است که در حال گذر از مقابل او هستند.  

در نهایت، دیجیتالیزم دنیای بسیاری از عکاسان را به سمتی برد که، دوربین عکاسی فرمانروای بی چون و چرای عکاس است و حاکم بر احساست او. اتفاقی مانند فیلم عصر جدید چارلی چاپلین که تفکر و خلاقیت عکاس را میان چرخ دنده های انبوه ساز دیجیتالیزم خورد می‌کند و چیزی خشک و خالی از منیت و تفکر بی همتای عکاسانه به مخاطب تحویل می دهد.

ساده ببین و خطوط را دنبال کن

بیایید کمی راحت باشیم، ساده ببینیم. درواقع اصلا قرار نیست سخت و پیچیده ببینیم، چراکه سوژه زبان خودش را برای ارتباط با من پیدا کرده و به ساده ترین حالت و قوی ترین فرم، آن را به من تحمیل کرده است.

وسط هیاهو و ازدحام جمعیتی که برای شرکت در مراسم نماز گروهی عید فطر، به مسجد مقدس جمکران آمده اند به یک مادر و دختر میرسم، متوقف می‌شوم و نمی‌توانم آن همه نرمی و ساده گی خطوط منحنی را نادیده بگیرم. اینجا دیگر صحبت از زبان پیچیده ای نیست. سوژه به ساده ترین حالت ممکن در حال سخن گفتن با من عکاس است.

در واقع برای رسیدن به ساده ترین نگاه ممکن، باید رنگها را کنار بگذارم. فرم کار خودش را خوب بلد است، خطوط محیطی مادر و دختری که مشغول نیایش هستند را باید دنبال کنم، مثل همان نقاشی های جذاب دوران کودکی که باید نقاط را طبق شماره به یکدیگر وصل می‌کردیم تا شکل یک فیل، خرس یا میکی ماوس نمایان شود، و هیچ رنگی وجود نداشت و بازی خطوط بود که حس شادی را به کودک انتقال می‌داد.

رنگ، یکی از عناصر اصلی در سواد بصری است و انتقال دهنده اطلاعات به بیننده، ولی در این تصویر به خصوص، رنگ باید نادیده انگاشته شود تا طیف سیاه و سفید کار خودش را در راهنمایی چشم من انجام دهد.

چشم از سمت چپ کادر و جایی کمی پایین تر از چشم دختر وارد کادر می‌شود. خط تقریبا عمودی چادر که سمت چپ صورت دختر قرار دارد انرژی حرکتی خط منحنی را تأمین می‌کند تا چشم بیننده به ابرو برسد. ابرو هم کاملا فرمی منحنی و نرم دارد و در امتداد خود به ابروی چشم راست دختر می‌رسد. حالا نوبت تسبیح است که با خطوط منحنی خود، و با استفاده از خط منحنی سمت راست چادر، چشم را به سمت پایین هدایت کند تا جایی که دست مادر قرار دارد و خط مایلی که باعث حرکت سریع چشم به سمت پایین کادر می‌شود. و این حرکت مارپیچ به چشم کمک می‌کند تا در تمام فضای کادر عکس حرکت کند، و از سکون نگاه بیننده، جلوگیری می‌کند.

گل های چادر مادر که سمت راست کادر را پر کرده، نقش توازن سطوح خاکستری عکس را بر عهده دارند و اجازه نمی‌دهند که سطح خاکستری چادر دختر، چشم بیننده را بیش از آنکه نیاز است به سمت خود هدایت کنند. حالا در میان تمام این حرکات منحنی و مارپیچ، یک حس قوی نیایش آرام و خصوصی وجود دارد. انگار که خطوط منحنی تصویر و احساس درونی سوژه به کمک یکدیگر آمده اند تا مفهوم نیایش را به بیننده القا کنند.

در واقع، این خود سوژه است که به عکاس می‌گوید از چه لنزی استفاده کند تا هم بتواند با ایجاد فشردگی در پرسپکتیو تصویر حاصل از لنز تله ۱۳۵ میلیمتری، وی را از پس زمینه جدا کند و به نوعی نگاه او را تصاحب کند، و هم بتواند بدون ایجاد پرسپکتیو چند نقطه ای، خطوط منحنی و زیبایی حرکت مارپیچ را به رخ بکشد.

شاید بتوانم بگویم که نیمی از تصویر، تمام تصویر است و نیمه سمت راست تمام کننده نیمه دیگر. به زبان ساده تر، نه می‌شود مادر را از عکس حذف کرد، و نه میزان درست حضور او در تصویر، چشم بیننده را از دیدن زیبایی فرم مادرانه دختر محروم می‌کند.

عکاسی با موبایل، چرا دلنشین تر؟، چرا قابل درک تر؟

چند روز پیش و هنگام برپایی نمایشگاه های جشن تصویر سال، وقتی مقابل در ورودی خانه هنرمندان یکی از دوستانم را دیدم، به من گفت حتما از گالری عکس های موبایلی دیدن کن.

عکس های روی دیوار واقعا خوب بودند، بسیار عکاسانه، دیدنی و با نگاهی درست به سوژه ها. گویی عکاسان خالق این آثار با زبانی روان تر و قابل درک تر با سوژه های خود روبه رو شده و آنها را ثبت کرده اند. در میان نام عکاسان بخش عکاسی با موبایل قطعا نام های آشنایی هم به چشم می‌خورد. اسامی‌ عکاسانی که بعضا دارای اسم و رسم هستند و من با آثار و نوع کار آنها به خوبی آشنایی دارم، ولی شگفت آور ترین اتفاق این بود که عکس هایی که آنها با دوربین تلفن هوشمند خود ثبت کرده اند (برای من) دلنشین تر از آثاری بود که با دوربین حرفه ای به ثبت رسانده اند. دیگر عکاسان شرکت کننده در این بخش هم آثاری خلق کرده بودند که برای هر فرد با هر سن، سلیقه یا سطح از سواد بصری قابل درک بودند.

ولی سؤال این است که چرا این تفاوت میان عکس هایی که عکاسان با دوربین حرفه ای ثبت می‌کنند با عکس هایی که با گوشی تلفن هوشمند تولید می‌شوند وجود دارد؟

به نظر من یک پاسخ ساده وجود دارد، پاسخی که من هم هنگام عکاسی با موبایل به آن رسیده ام. وجود زبانی ساده برای عکاسی و بازگویی جهان اطراف او، و وسیله ای که در جیب یکایک افراد جامعه وجود دارد و عکاس را برای آنها قابل پذیرش تر می‌کند.

وقتی شما دوربین عکاسی حرفه ای به دست می‌گیرید به نوعی دچار پیچیدگی در گفتار و نگاه عکاسانه می‌شوید. انگار توقع شما از خودتان بسیار بالاتر از سطحی قرار می‌گیرد که به آن باور دارید. از کنار بسیاری از سوژه ها به آسانی عبور می‌کنید، آنها را قضاوت می‌کنید و برایشان درجه بندی از لحاظ اهمیت موضوعی قائل می‌شوید. درواقع دوربین عکاسی شما نوعی فیلتر میان شما و سوژه مقابل شما است که اگر کمی غفلت کنید ممکن است آن را، بر خلاف واقعیت وجودی سوژه، دست کم گرفته و قابل ثبت با دوربین حرفه ای به حساب نیاورید. از طرفی دیگر، ناخودآگاه ذهن شما مملو است از انبوه تصاویر خوب و بد از تمام دنیا که توسط اینترنت برای شما در دسترس و قابل دیدن است، درون شما بی آنکه متوجه باشید سایه ای قضاوت کننده از شما وجود دارد که این عکس ها را با سرعتی باورنکردنی و روزی هزاران بار مرور می کند، به شما می‌گوید که فلان عکاس در فلان کشور یا شهر عکسی ثبت کرده که تو هم باید بتوانی به خوبی او عکاسی کنی. و این سایه درونی شما است که در بسیاری از موارد به شما اجازه ثبت سوژه را نمی‌دهد چرا که از نظر او این سوژه پیش پا افتاده تر از چیزی است که لیاقت به تصویر کشیده شدن را داشته باشد.

در طرفی دیگر سطح توقع شما در مقام عکاس وجود دارد. شما به این باور رسیده اید که با دوربین حرفه ای باید عکسی (به اصطلاح) حرفه ای ثبت و خلق کنید. در این سویه از شما، عکاس بلند پرواز درونتان حضور دارد که باعث می‌شود بسیاری از سوژه های پیش روی خود را فیلتر کرده و از آنها عبور کنید. به این معنی که گمان می‌کنید بهترین عکس، تصویری است که به ذهن هیچکس نرسد و اگر یک کادر از نظر عکاس حرفه ای درونتان ساده باشد، قابل ثبت نیست و باید از آن گذشت.

و سومین دلیل، تمثالی از شماست که در چشم بیننده شکل گرفته است. شما با در دست داشتن دوربین حرفه ای عکاسی (برای افراد جامعه) به فردی تبدیل شده اید که زبان مشترکی میانتان وجود ندارد. سوژه شما، که به لحاظ تکنیکی چیزی از دوربین عکاسی شما نمی‌داند، در برابر عکاس گارد گرفته و به او اجازه نزدیک شدن به خود را نمی‌دهد چراکه خودرا ذاتا کم سوادتر از عکاس به حساب می‌آورد و ترس آن را دارد که در رویارویی با شما، به عنوان عکاسی مجهز به دوربین عکاسی حرفه ای، زبانی مشترک نداشته باشد و کم شعور فرض شود. ولی در عکاسی با موبایل چه اتفاقی در حال شکل گرفتن است؟، دقیقا همین خط سیر را به صورت معکوس دنبال کنید. بی آنکه متوجه باشید دوربین گوشی هوشمند شما وسیله ای نه برای ثبت تصویری (به اصطلاح) حرفه ای است، بلکه ابزاری برای تنفس و بازی گوشی کودک عکاس درونتان شده. به راحتی به خود اجازه می‌دهید هر منظره ای را ثبت کنید، خیابان های تکراری یا حتی محیط زندگی شما که همه روزه با آن سروکار دارید برایتان جذاب شده و ناخودآگاه ذهن کنجکاو شما این اجازه را برایتان صادر کرده که حق به تصویر کشیدن هر عکسی را فارغ از هر تعریف، قضاوت یا طبقه بندی کردن دارید. در طرف مقابل شما سوژه وجود دارد. گوشی هوشمندی که شما در اختیار دارید با اختلافی تکنولوژیکی در جیب سوژه شما هم پیدا می‌شود. حالا دیگر شما دارای زبانی واحد و قابل درک با سوژه خود هستید. شما را درک می‌کند و به شما اجازه نزدیک شدن به حریمی از خود را می‌دهد که اگر دوربین حرفه ای در دست داشتید شاید این اجازه را به شما نمی‌داد.

نتیجه می‌شود تصاویری که پس از به نمایش درآمدن تبدیل به مجموعه ای از عکس هایی می‌شوند که نه تنها دارای ارزش های عکاسانه هستند، بلکه در بسیاری از موارد چشمگیرتر و جذاب تر از تصاویری هستند که با دوربین حرفه ای به ثبت رسیده اند و دنیا را به روان ترین شکل و قابل درک ترین شکل خود برای بیننده تعریف می‌کنند. و این تنها به یک دلیل است، لذت بیشتر از دیدن و واکاوی جهان پیرامون به واسطه زبان ساده ای که من اسم آن را زبان کوچه بازاری عکاسانه می‌گذارم. 

چهره زن مجروح

عکسی که در جهان به طور گسترده منتشر شد، چهره خونین یک زن اوکراینی پس از اولین حمله هوایی روسیه به آن کشور را نشان می دهد.

تصویر خونین یک زن اوکراینی به نماد اولیه درد و رنج غیرنظامیان در طول تهاجم اولیه روسیه به کشور اوکراین تبدیل شده است.

این تصویر که توسط ولفگانگ شوان (Wolfgang Schwan)، عکاس خبرگزاری آناتولی ترکیه، گرفته شده است، زنی را بیرون از آپارتمان محل زندگی‌اش که توسط ارتش روسیه بمباران شده در نزدیکی خارکف نشان می‌دهد. شوان گفت که این زن زمانی مجروح شد که مجتمع مسکونی محل زندگی او طی حمله هوایی روسیه بمباران شد.

این تصویر در تمام دنیا دیده و درک شد. عکس این زن زخمی که در فروم “interestingasf**k” Reddit توسط 2DeadMoose به اشتراک گذاشته شده است در سراسر جهان بیش از ۱۰۲۰۰۰ رأی دریافت کرده است و کاربران اینترنت بیش از ۳۵۰۰ نظر برای آن ثبت کرده اند. روی یکی از پوسترهای Reddit این جمله نوشته شده، آنها برای خانواده خود در اوکراین می ترسند و نمی دانند در این لحظه سخت و آشفته چه کاری می‌توانند برای کمک به خانواده های خود انجام دهند. پوستر احساسدرماندگیرا در دنیایی که از سال ۲۰۲۰ فرمی غیر عادی به خود گرفته توصیف می‌کند.

کاربر دیگری گفت: «این بسیار ترسناک است، و ترسناک تر اینکه ما می‌توانیم اثرات این جنگ را در زمانی واقعی و همزمان با جنگی که در حال وقوع است ببینیم و احساس کنیم، کهاین موضوع عکس را بسیار واقعی تر می کند.”

یک پست توییتری توسط خبرگزاری آناتولی ترکیه به تشریح این حمله هوایی پرداخت و گفت که روس‌ها منطقه مسکونی چوهویو در اوکراین را مورد حمله قرار دادند ویک حفره بزرگ در خیابان ایجاد کردند که باعث شد به ساختمان‌های اطراف آن آسیب وارد شود.”

بر اساس گزارش ها در این حمله یک نفر کشته و 12 نفر دیگر زخمی شدند. یک زن مجروح توسط آتش نشانان از ساختمان آسیب دیده بیرون کشیده شد که مشخص نیست آیا این زن خون آلود که در عکس می‌بینیم همان زن نجات یافته است یا خیر.

حملات در ساعات اولیه صبح پس از آن که ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه آغاز یک «عملیات نظامی ویژه» را اعلام کرد و به دنبال آن هلیکوپترهای تهاجمی روسیه به آسمان اوکراین حمله کردند، آغاز شد.

اندکی پس از آن، گزارش هایی مبنی بر آسیب دیدن صدها اوکراینی بر اثر تهاجم نظامی روسیه منتشر شد. در حالیکه حملات ارتش روسیه تا یک فرودگاه در بخش غربی اوکراین گسترش یافته است، هنوز مشخص نیست که چه تعداد تلفات در منطقه کیف و حومه آن رخ داده است.

در همین حال، اوکراینی ها در حال ترک وطن خود هستند تا به کشورهای همسایه مانند لهستان پناه ببرند. رویترز گزارش داد که لهستان گذرگاه هایی را برای کمک به هجوم احتمالی پناهجویان اوکراینی به این کشور ایجاد کرده است تا آنها بتوانند به صورت ایمن از مرز عبور کنند. طبق گزارش ها، لهستان فهرستی از 120 بیمارستان را برای افرادی که در حملات ارتش روسیه آسیب دیده اند تهیه کرده است تا آسیب دیدگان جنگ بتوانند به آنها مراجعه و مورد درمان قرار گیرند.

ترجمه: مرتضی نیکوبذل

فلسفه شخصی من برای عکاس شدن

در این نوشته سعی کردم بگویم خلق تصویر برای من تا چه حد دارای اهمیت است و دلیل این اهمیت چیست

آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که چطور سرعت پیشرفت علم روز به روز افزایش میابد؟ آیا تصور شما از تولد یک نوزاد، اتفاق افتادن عملی است که از نه ماه پیش آغاز شده؟ آیا باور دارید که نوزاد انسان موجود خامی است که پس از هفت سال و به کمک سیستم آموزش و خواندن کتاب، رشد می‌کند؟

سال ها باور دانشمندان بر این بود که تاریخ فرمی خطی دارد، از لحظه تولد نوزاد آغاز شده، با گذشت هر ساعت، در زمان حالی زندگی می‌کند که پس از گذشت مدت زمانی، تبدیل به گذشته شده و در نهایت به زمانی می‌رسد که آن را آینده می‌نامیم و درواقع آینده همان مقصدی است که زمان حال خود را فدا می‌کنیم تا به آن، یعنی مرگ، برسیم و صحنه جهان را برای تازه واردان خالی کنیم و از ما تنها خاطرات نیک و بد بر جای خواهد ماند.

بر پایه این تفکر، هر فرد زندگی شخصی خود را دارد، تاریخ خطی خود را دارد، و به زبان ساده تر، هر فرد زندگی زیسته خود را خواهد داشت و در نهایت می‌تواند با خلق (برای مثال) اثری هنری روی بازدید کنندگان و مخاطبان اثر خود تاثیری سطحی یا عمیق داشته باشد.

ولی چند سالی است که دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که انسان موجودی تک بعدی نیست و قرار نیست تاریخ و زندگی زیسته وی محدود به اطرافیان و آشنایان او شود. دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که تاریخ خطی هر فرد (تاریخ خرد) بخشی از شبکه هوشمند جهانی است که در اتصال با دیگر تاریخ های فردی، به شبکه ای منسجم تبدیل شده که تاثیراتش در کل جهان هوشمند هستی منتشر خواهد شد. هر فرد با هر تجربه، هر اختراع، هر خلق هنری، وکه در طول زندگی خود انجام داده و یا دست میابد، گامی در جهت هوشمند تر شدن کائنات برمی‌دارد. به افزایش سرعت پیشرفت علم کمک می‌کند، به آگاهی بخشیدن به آیندگان کمک می‌کند و وظیفه خود را به عنوان بشر انجام می‌دهد.

حالا چشمان خود را ببندید، تجسم کنید هر عکسی را که تا کنون ثبت کرده اید، تخیل کنید تاثیر شگرفی را که با تصاویر خود در حافظه جهان برای ابد هک کرده اید. و فکر کنید چرا بعضی اوقات عکسی را ثبت کرده اید که ورای توانایی شما از نظر فکر، ایده و تکنیک عکاسی بوده. و به یاد بیاورید تصاویری را که با ناباوری با آنها مواجه شده اید که عکاسی در دیگر سوی کره خاک ثبت کرده و بسیار شبیه به عکسی شده که شما خالق آن بوده اید.

از طرفی دیگر، تقریبا تمام ما فیلم علمی تخیلی لوسی را دیده ایم، دختری که توانست از بیشتر از ده درصد توانایی مغزش استفاده کند و به مرور تبدیل به ابر کامپیوتری شد که تا کنون بشر از ساخت آن عاجز بوده. آیا هیچوقت فکر کرده اید چطور می‌شود یک نفر بتواند از بیشتر از ده درصد توان مغز خود استفاده کند؟ و البته این اتفاق نه در فیلمی علمی تخیلی، بلکه در زندگی و جهان واقعی رخ دهد. پاسخ در دستان شماست. دوربین عکاسی، وسیله ای که در طول زمان پیشرفت کرده، به قابلیت هایی دست یافته که شاید ۲۶ سال پیش، زمانی که من دانشجوی عکاسی بودم، کاملا غیر منتظره و دور از ذهن به نظر می‌رسید. اینجا رجوع می‌کنم به قسمت نخست این نوشته و یادآوری می‌کنم که دوربین عکاسی دیجیتالی که در دستان شماست، مخلوق یک شعور جمعی است که قرار است به شما کمک کند تا آنچه در روح و فکر خود دارید را به تصویر بکشد، ظهور کند و در ناخودآگاه جهان برای همیشه هک شود. درواقع نوزادی که در ابتدای این نوشته به آن اشاره کردم حامل ناخودآگاه جمعی جهانی است که حاصل شعوری کلان است، تجربیات زیسته افراد بشر را همراه خود دارد و در طول زندگی خود به رشد آن کمک می‌کند. حالا شما آن نوزاد رشد یافته و هوشمندی هستید که در دستان خود معجزه هستی را در اختیار دارید، وسیله ای که باعث ظهور دریافت های شما از جهان پیرامونتان است، درست مانند دستگاهی که بتواند رویای شیرین یا کابوس تلخ شبانه شما را روی پرده ای بزرگ و برای جهانیان پروژکت کند. در واقع دوربین عکاسی که امروزه وسیله ای در دسترس برای همگان شده، وظیفه ای را به شما محول کرده است، وظیفه ثبت و کمک به پیشرفت شعور جمعی جهان هستی. این  همان لذتی است که من از عکاس بودن و خالق بودن می‌برم. من خوب آگاه هستم که هر پلکی که با دوربین عکاسی می‌زنم  تاثیر خود را برکائنات خواهد گذاشت و باید آگاه باشم به چگونه دیدن و بی طرف نگاه کردن و از همه مهتر، دروغ خلق نکردن، همزمان که از تمام دریافت ها، هوش و آگاهی خود برای تفکر درباره سوژه مقابل خود استفاده می‌کنم. لذت خالق بودن تنها دلیل من برای عکاس بودن است.